روزای خوب ، حرفای خوب
این روز ها روز های شنیدن حرفای قشنگه... حرفایی که وقتی میشنوم تسکینه و همه تلخیارو از یادم میبره...
مثل میم که وقتی با خستگی گفتم باید بیخیال حساسیت هام بشم و تو همین آدم معمولیا بگردم و ویژگی های خاصشونو پیدا کنم ، و اون گفت آخه اونا هنوز خودشونو پیدا نکردن اونوقت تو میخوای پیداشون کنی؟! گفت وقتی خودتو باور داری نمیتونی پیش اینجور آدما سر کنی مگر که نقش بازی کنی که تو آدمش نیستی...
صبر داشته باش ...یه روزی یه جایی که شاید حتی آدماش هم دین و هم زبونمون نیستن بالاخره به آرمان شهرمون می رسیم ... فقط صبور باش ، مقاومت کن ...
شب با شین راجب میم کلی حرف زدم و گفتم بالاخره دارم یه رفیق همدل و هم زبون پیدا میکنم تو این اوضاع نامردمی ها...
بهش گفتم خیلی دلم میخواد بنویسم ... قصه بنویسم راجع به زندگی آدم ها و افکارشون ، اما تا حالا مطالعه ای نداشتم تو این زمینه و همچین استعداد ذاتی هم تو خودم نهفته ندارم...
گفت باز تو خودتو دست کم گرفتیا ، اتفاقا بنظرم تو میتونی موفق بشی تو قصه نویسی ، چون خیلی روان می نویسی و نوشته هات از دل میاد ، خودتی و آدم اگه خودشو بنویسه به دل میشینه...
اون اینا رو میگفت و من دلم غنج میرفت ، میخواستم محکم بغلش کنم و بگم که خودت قشنگ ترین قصه ی منی جانان ...
گفت تو یه نویسنده ی خوشحال و با صداقت میشی ...آرزوهاتو یادت بمونه ، براشون تلاش کن و تو مسیرت از هیچی نترس...
و من قبل تمام این ها باید ارشدمو تهران بیارم و به قشنگ ترین قصه ی زندگیم تا به اینجا رنگ وصل ببخشم...
طعنه ی خلق و جفای فلک و جور رقیب همه هیچند اگر یار موافق باشد