جوونه بزن

صدایی تو را می خواند ، روانه شو . سر مشق خودت باش . با چشمان خودت ببین . با یافته ی خویش بزی . در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی . پیک خودت باش . پیام خودت را بازگو . میوه از باغ درون بچین .
شاخه ها چنان بارور بینی که سبد ها آرزو کنی و زنبیل تو را گرانباری شاخه ای بس خواهد بود...

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

من تو زندگی هر لحظه اماده ام برای یک اتفاق غیر منتظره که چشمام گرد بشه از تعجب که تموووم برنامه های زندگیم کن فیکون بشه... نه ک روحیه م خیلی قوی باشه ها اتفاقا میپوکم ولی هیچوقت ته دلم نمیگم ایوا دیگه همه چی حله برو ک رفتیم ... چونکه مسیر همواری وجود نداره چونکه موجیم که اسودگی ما عدم ماست ... اما شکر خدا غیرمنتظره جدید ترسناک نبود عجیب بود ولی نه ترسناک . قبولی نوشهر وقتی خودم تازه مطب زدم surprise

چی میگه واقعا . تو شرایط کرونا وسوسه کننده بود . گفتم اوکیه . تصور یه خونه رو ب ساحل با شین واقعا وسوسه کننده ست ... تصور خیال جمع و عصر ورزشمو کردن . قهومو خوردن کنار شین . نمیدونم پذیرش نهایی میشم یا نه . ولی خیال خوش کوتاهشم قشنگه ...

چونکه ازین خونه کلافه شدم . از دوریش . از مستقل نبودن . از عدم تفاهم . از بی نظمی ذهنی . از کتاب نخوندن . از هزار تا چیز این شهر خستممممم... 

از کرونا خستم . از ترس . ازینکه باید اگزیستانسیال باشی . ازینکه انقدری وارد زندگی و جنگها و میدونای رقابتش شدم ک شبها خوابن نبره ... اه ازین روزای سیاه ... کاش میتونستم خمیر بسازم و قشنگی و بوی خوش نان بسازه روز ابریمو heart

این حس عدم ارتباط با ادمها ازین تو مطب نشستنهای بیکار ازین ندونستن که باید ایییینهمه کار مهم زندگی رو چجوری منیج کنم ازین کهولت روح خسته و زارم . 

نیاز به یه کوچ دارم و تنهایی نمیتونم . مادر ب هیچ وجه برخلاف تصورش مشاور خوبی برای من نیست . 

دلم خانه ای میخواهد پر دوست ...

اه ای روزهای خوب نیامده ....

 

 



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۹
جوانه

 

اینستاگرامم پر از فامیل شده ... راحت نیستم اونجا بنویسم و اگر برای کارم نبود و مجبور نبودم اونجا رو حفظش کنم . لفت میدادم برای همیشه چرا ک دیگه تو این اشفته بازار جذابیتی نداره...

این روز ها روزهای معده درد و دلتنگی و فشار شروع کار جدید و خوب بودن در انظار و جلب مشتری و استرس اینکه ادامه کارم قراره اینجا باشه یا جای دیگه ... اینکه اییینهمه سختی و دویدن برای  اینجا رو چطور بیخیال بشم اینکه دلم میخواد ازین شهر بزنم بیرون اینکه دلم میخواد کنار ش باشم که عزیزترینمه ... اینکه من گمراه دو عالمم این روزها... حس میکنم خیلی چیزا بلد نیستم و فرصت مطالعه ندارم . دو ماهه ک ورزش نکردم و هر روز بدلیلی حالم خوش نبود و یا بهونه درخوری برای راضی کردن خودم داشتم.

حال همه جا همه کس همه چی خرابه ... گرد مرگ پاشیدن رو دنیا ... ادمها میمیرن ... 290 265 230 215 170 156 اینا عدد هستن و دیگه ادم نیستن ... اینا مرده های هر روزن ...

دیگه کمتر کسی رو میبینم کتاب بخونه ...خود منم اخرین باری ک کتاب خوندم یادم نمیاد... [معده دردcrying ]

نیاز به مطالعه در زمینه بازاریابی و جلب مشتری , مدیریت و رهبری, یه رمان خوب سر راست , یک سفر که دو روز منو از تموم این سیاهیا دور کنه و همچنین از کمالگرایی خانواده درباره زندگی من و ش و کار من ... نیاز دارم رها شم ازینهمه درد ... که وقتی ش رو میبینم بجای اینکه زرتی بغضم بگیره از حس متوالی فشار و ازادی , خنده بلند سر بدم . [معده درد crying]

یادم نمیاد اخرین بار کی خنده ی بلند سر دادم و قهقهه زدم . کی با یک دوست عزیزی تو خیابون قدم زدم . کی خودمو تو اینه دیدم کی ارایش کردم . کی کل صورتم پیدا بود و ماسک نداشتم , کی رفتم کافه و یه لاته خوردم و حتا کی تو خونه خودمون یه کاپوچینو درست کردم ... 

اه ش من عزیزترینم ... اگر تو نبودی فکر وصل و امید برای زندگی دونفرمون نبود من کجا ایییینهمه دشواری رو تاب میاوردم ... 

so exhausted...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۲
جوانه